splendid

wellcome to this weblog

splendid

wellcome to this weblog

حکایت ملا نصرالدین

روزی مرد دهقانی برای ملا هدیه آورد.ملا با کمال خوشحالی آنرا گرفته و پذیرایی مفصلی از مرد دهقان کرد.روز بعد دهقان از آنجا رفت ولی چند روز دیگر مردی آمده و خود را برادر دهقان معرفی کرد.ملا از او هم پذیرایی کرد.یک هفته گذشت و باز یک روز چند نفر بخانه ملا آمدند و گفتند که همسایگان مرد دهقان میباشند.ملا مرغ را کشت و خوراکی درست کرده بآنها داد.باز هم مدتی گذشت و یک روز چند نفر دیگر بخانه ی ملا آمدند و گفتند ما همسایگان همسایگان مرد دهقان هستیم٬ملا انها را هم به خانه ی خویش آورد و یک کاسه بزرگ را پر از آب نمود و در مقابل ایشان نهاد٬دهاتی ها به به کاسه ی آب نگریستند و پرسیدند این دیگر چیست؟ملا لبخند زد و گفت:بفرمایید نوش جان کنید٬این کاسه پر از آب آب آب آبگوشت آن مرغ است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد